از غیــب فرستادی و انــگار گرفتم
شعری که در آن قافیه از یار گرفتم
یکبار دو بند از دو سه تا تار گرفتم
یکبار هم از حــلقه ی آن دار گرفتم
خوب است که رزق شب من دست تو افتاد
چشـمان تو مضــمون و قوافــی به دلــم داد
از عــــشـق نوشـتـــم دلــم آرام ندارد
ســـاقـی تو نبــاشی هــوس جام ندارد
بی لطف تو هم شاعرت الهـــام ندارد
هم این که غزل مطلع و فرجام ندارد
شاعــر نشدم جــور کــنم قافیــه ها را
شاعر شده ام وصف کنم چشم شما را
باید بــنویسم که تویــی ماه تر از ماه
از مرتبه ی تو شده دست همه کـوتاه
در صبر تو هر کوه برابر شده با کاه
مــن در خــم راهم کمـکم کن بلد راه!
شـاعــر شدم اقــرار کنم بی بدلی تو
محبوب ترین قالب شعری غزلی تو!
از اشک تو خوردن همه ی حسرت دریا
صـــد طعنه زده چشم تو بر وسعـت دریا
کــی قــطره بفهمد کـمی از حکمت دریا؟
عطــشان مــنم و آب تویی حضرت دریا!
یک قطره ی کوچک به تمنای تو آمد
دریا شده هر کس که به دریای تو آمد
من در خــم یک کوچه اسیرم تو کجایی؟
مانــدم بــنــویـسم بـشــری یا که خدایی؟
امـشــب دل مـن پـر زده ایـوان طـلایـی
الحق و الانصاف عجب صحن و سرایی
رخصت بده تا شاعر چشمان تو باشم
با دل نجــف و زائــر ایــوان تو باشم
حسین صادقی
- ۹۲/۱۱/۲۶
فقط بگم :
لذّت بردم ... زیبا بود
موفق باشی داداشی