می ترسی...
دارالولایه | سه شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۲۷ ب.ظ |
۴ نظر
از چشمت از این کاسه ی لبریز می ترسم
من اصلا از آیات کفر آمیز می ترسم
وقتی بهار سال من بی تو رقم خورده ست
بدجور از تنهایی پاییز می ترسم
تنها نه غم ، نه درد ، نه غصه ، نه بی تابی
بی تو از این خوشحال بودن نیز می ترسم
وقتی نباشی هر کجا باشم پر ازدردم
فرقی ندارد قونیه ، تبریز ، می ترسم
گفتند با سیگار باید سوخت تا جان داد
از پاکت خالی روی میز می ترسم
بعد از تو من مُردم شبی صدبار ، باور کن
از هرچه شعر شاد روح انگیز می ترسم
ای باد همبستر شدن با موی او بس نیست ؟
بگذر از این شب ، جان من برخیز ...
محمد حسن کریمی
- ۹۳/۰۱/۰۵
ای باد همبستر شدن با موی او بس نیست ؟
بگذر از این شب ، جان من برخیز ...میترسم
...........
بیت 3 ضعیفتر از بقیه ابیات است.
پیروز باشی