رواق

دارالولایه

دارالولایه

۱ مطلب با موضوع «محمد حسن کریمی» ثبت شده است

می ترسی...

از چشمت از این کاسه ی لبریز می ترسم

من اصلا از آیات کفر آمیز می ترسم

وقتی بهار سال من بی تو رقم خورده ست

بدجور از تنهایی پاییز می ترسم

تنها نه غم ، نه درد ، نه غصه ، نه بی تابی

بی تو از این خوشحال بودن نیز می ترسم

وقتی نباشی هر کجا باشم پر ازدردم

فرقی ندارد قونیه ، تبریز ، می ترسم

گفتند با سیگار باید سوخت تا جان داد

از پاکت خالی روی میز می ترسم

بعد از تو من مُردم شبی صدبار ، باور کن

از هرچه شعر شاد روح انگیز می ترسم

ای باد همبستر شدن با موی او بس نیست ؟

بگذر از این شب ، جان من برخیز ...

محمد حسن کریمی